نیمه شب با نیمه ی ماه چه تنها بودم
دختر ِ یک سال و نیمه ی من ساعت 4:10 صبح بیدار شده و منو بیدار کرده که بریم بازی ! ! !
رفتیم تو اتاقش تا ساعت 5:30 بازی میکردیم . دیدید بعضی باباها که ناراحت میشن ، شاکی میشن ؟
من بخدا کیف میکردم که میتونم ساعتی رو باهاش تنهایی بازی کنم . این عکس رو ببینید ، این عروسکها رو مامانش با نمد درست کرده براش البته زیادتر از اینا هستن :
میگم بابا ببین همه عروسکا نشستن تورو ببیننن. هی عروسکا رو برمیداره میده دست من میگه : بیشییییین . یعنی بشینن سر جاشون ! هنوز نمیتونه درست حرف بزنه بعضی کلمه ها رو تیکه تیکه میگه .قبلشم کلی تاب بازی کرده بود .
بیدار شدن بابرکت بودی هم نماز صبح خوندم ، هم دعای عهد رو گذاشتم با هم همینطوری که بازی میکرد گوش دادیم.
پ ن :
باباهای عزیز ، از فرصت بودن با بچه هاتون لذت ببرید . هر سختی رو میشه به خوشی تبدیل کرد ، هر چالشی رو به فرصت . درسته نیمه شب بیدارم کرد ولی هم نماز رو خوندم ، هم دعای عهد هم کلی باهاش بازی کردم و کیف کردیم . روزهای عادی من بیشتر نماز صبحا رو خواب میمونم .