چیزی جز مهربانی در خانه نیست
دختر یک سال و چهار ماهه ی من هنوز دعوا ندیده است ! یعنی اگه من و مامانش حتی سر مسائل کاری هم که عادی با هم حرف میزنیم با صداهای نامفهموم و خنده و اداهای عجیب میاد وسطمون ! یعنی فک میکنه داریم بحث میکنیم و میخواد جلوی بحث رو بگیره . اصلا کلا ما تا این سالهایی که زندگی میکنیم با هم دعوایی نداشتیم فقط شاید چندبار بحث های ساده.
یا مثلا اگه از سر کار بیام و دراز بکشم و همسرم بخواد پا روی پام بزاره این دخترک ما سریع خودش رو میرسونه و نمیزاره ! چون فکر میکنه داره بهم آسیب میزنه .
یا من بخوام کمر همسرم رو بمالم باز هم میاد نمیزاره !
خلاصه این دخترک خیلی مهربون و فوق العاده خوش اخلاق ما امروز با مادرش رفتن که از زن همسایه شیرینی خونگی بخرن. دم در زن همسایه به صدای بلند هی تعارف میکرده که ما از همسایه پول نمیگیریم و همسر منم هم میگفته نه اصلا باید بگیرید ، اینطوری نمیشه و ... یهو دخترک مهربان ما میزنه زیر گریه ! وقتی اومدن دیدم رد اشک رو لپهاشه !همسرم گفت داشتیم تعارف میکردیم فکر کرد دعواست ! کلی باهاش تو حیاط بازی کردم
پ ن :
به هسمرم میگم ما از دوران شیرخوارگی تا آخرین روزی که خونه ی پدر بودیم جز دعواهای شدید چیزی یادمون نمیاد ، این بچه خیلی داره پاستوریزه میشه . بیا یه چند تا دعوای ِ صوری هر روز بکنیم تا عادت کنه !
واقعا میگم برادر کوچک من که الان 24 سالشه میگه بدترین خاطرات زندگی من دعواهای مامان و بابا بود ، منم موافقم .این ظلم رو به بچه ها نکنین و فکر نکنین که بچه ها نمیتونن والدین رو عاق کنن .
البته ظلم رو پدر میکرد و مادر این مرد عیاش و خوش گذرون و رفیق باز رو تحمل میکرد ! تا همین قدر که بچه ی طلاق نشدیم هم من متشکرم ازش.