پا بست ِ مادیات شده ام !
سه سالی که رستوران رو راه انداختیم من نتونستم برم مشهد و هر سال میگم سال بعد و سال بعد اوضاع بیشتر به هم گره میخوره و باز هم نمیتونم برم . امسال شب میلاد یه تک بیتی گفتم و نوشتم تو وضعیت واتس اپم :
راه دور است و منم افلیج مادر زادی ام
ور نه صاحب خانه ای بس با کرم دارد دلم
...
نه اینکه بگم من محب الرضا (ع) هستما ! ولی...
زن نداشتم رفتم مشهد از امام رضا (ع) خواستم و همون زنی که دلم میخواست نصیبم شد . سال دومی هم که رفتیم یه بچه از امام رضا (ع) خواستم چون سال اول ازدواجمون بچه دار نمیشدیم !!! خانمم خواب دید که یه بچه سر تا پا لباس سفید تو بغلشه عین ِ نور ِ . دیگه بعدش ضحا خانوم گیرمون اومد .
البته به امام رضا (ع) قول داده بودم بچه بهم بده بیارمش مشهد ببینتش ولی هنوز نشده . علی مون دنیا بیاد چند ماه بعدش دیگه حتما میریم .
پ ن :
پای چپ من واریس شدیدی داره و ساعت کاری منم زیاده و بیشترش هم سر پا هستم . دیگه بعضی روزا به سختی راه میرم تصمیم گرفتم درمانش کنم . یه نسخه از روازاده دیدم که خاک ارمنی رو با گلاب هفت شب میکشی به پا و با پارچه میبندیش.
دیشب خانمم موقع خواب اینو کشید رو پام ضحا پشت سر هم میگفت : این تیه ، این تیه ؟ یعنی این چیه ؟ بغض هم کرده بود . خانمم که رفت دستش رو بشوره اومده بود بالای پام نشسته بود دستش رو گذاشته بود رو پام هی میگفت : آخی، آخی ، آخی .. بخدا اشک تو چشمم جمع شده بود .
نه من بگم اطرافیان میگن بچه یک سال و 9 ماهه فوق العاده باهوش و با محبتیه .
خدا به هر کسی بچه میخواد 10 تا صالح و سالمش رو بده .