من پدر ِخانواده !

خدواند متعال به تنهایی برای بنده اش کافیه .

من پدر ِخانواده !

خدواند متعال به تنهایی برای بنده اش کافیه .

من پدر ِخانواده !

از خداوند متعال چیزی طلبکار نیستم .
هر آنچه هست نشان از رحمت و لطف بی کرانش دارد .

*عکس تزئینی میباشد!

منوی بلاگ

1:» سال 92 دانشگاه تموم شده بود من میخواستم 6 ماه بعد برم سربازی .

چیزی که من بلد بودم مقدار کمی نقاشی ساختمون بود ( البته فکر میکردم اوسا کارم ولی نبودم ) .

اون روز آرزو میکردم یه موتور بتونم بخرم و باهاش برم سر کار که یه موتور دست دوم به مبلغ 750 هزار تومن از دوستم قرضی خریدم و با پول اولین کاری که انجام دادم پولشو دادم .

2:» سال 93 سرباز راهور بودم و عقدی هم بودم از نظر وضع مالی خانواده که هیچی نداشتن من بودم و همین موتور . یه بار یادمه رفتم یه ماشین باری رو جریمه کنم ، گفتم : آقا از اینجا حرکت کن برو تا ننوشتم برات . گفت بیا ! ببین اینو / یه کاغذ بود که نوشته بود سبزی و پنیر و گوجه . گفت اینو ببین دو روزه تو جیبمه زنم گفته بخر نمیتونم بخرم .

حقوق ِ من 146 هزار تومن بود ( فیش حقوقی های سربازی رو دارم) . رفتن اون طرف خیابون کارت حقوقم رو گذاشتم داخل خودپرداز دیدم 85 تومن دارم ، 20 تومن گرفتم دادم بهش گفتم برو فعلا اینایی که میخوای  بخر ...

3:» 13 ماه از سربازی ِ من تو یه شهر مرزی بود که سربازای ِ خیلی فقیری باهامون بودن و اصلا فقرشون با فقر ِ من قابل مقایسه نبود یعنی حمام میرفتن بدون شامپو چون پولشو نداشتن . تو مدتی که من اونجا بودم شامپو ، پودر لباس شویی و یه کارتن خرما میخریدم میزاشتم روی کمد تا هر کی خواست استفاده کنه .

یکی مونده به آخر:» قبل عید یکی از دوستان مذهبی و گل ِ من میخواست عقد کنه به همسرم گفتم همین زنجیر طلایی هم که مونده بیا بفروشیم بدم قرض الحسنه به این دوستمون . قبول کرد ... به مبلغ 3.5 میلیون فروختیم و دادم بهش البته خودش 3 ماهه برگردوند.

آخری :» دیشب یه پیکان خیلی داغون زد پشت ِ یه دناپلاس  دقیقا روبرو رستوران . دیدم راننده دنا مسلم ِ و آشناست . نزدیک رفتم دیدم میگه خانم 100 تومن بده برو . حالا هیچییییش نشده بود و زنده هم فقرررر از سر تا پاش داشت میریخت و یه بچه ی کوچیک هم تو ماشینش بود . مسلم رو کشیدم کنار گفتم : اصلا تو دلت میخواد صد تومنی که این میده رو خرج کنی ؟ تو ماه پیش خونه ات تموم شده که فقط 600 میلیون کم کم پولشه . ردش کن بره صد تومن من میدمت .

 

و اینکه :

تو هر دوره ای هستین ، هر روزگاری اگه میخواید مالتون زیاد و با برکت بشه فقط کمک کنید .

مالی که کمک بشه قطعا خداوند چند برابرش رو بهتون میده البته با برکتش رو !!!

کمک باید متناسب با درآمد باشه ، شده روزی که من نصف هرچی داشتم رو کمک کردم .

یعنی اگه من ماهی 15 میلیون مثلا درآمد دارم و ماهی 50 هزار تومن کمک میکنم این مسخره است.

 

پ ن :

هیییییییییییییییییییییییییچ کس منو نمیشناسه و حتی شهری که توش زندگی میکنم رو هم نمیدونه لطفا نزارید پای ریاکاری دلم میخواد بدونین که اگه سال بعد نوشتم 5 تا خونه خریدم دادم دست جوونای ِ دم ِ بخت نگید بابات پولدار بوده و بدونین همه چی از صفر شروع شده .

موارد ِ کمک ِ من خیلی بیشتر از این چیزاست . فقط به مردم بدون چشم داشت کمک کنید و ببینید خدا چیکار میکنه براتون .

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۲:۱۱
علی علوی

تو این دنیا هیچ آخر خطی نداریم به جز نا امیدی !

هر شکستی رو تو این دنیا میشه جبران کرد جز نا امیدی از رحمت خداوند .

ممکنه تو یه شرایط ایده آل باشی ولی هجمه تبلیغات دشمنان و آدم های منفی باف کاری کنن که شما از همه چی نا امید باشی و ممکن هم هست تو یه شرایط بد باشی ولی اینقدر روحیه و امید به رحمت خداوند داشته باشی که حس خوبی بهت دست بده و همه چی رو تغییر بدی .

 

پ ن :

خداوندا

اکنون که 6 تار موی سفید را در صورتم دارم بیشتر حس میکنم که این دنیا صاحب دارد و صاحب آن هیچ وقت بنده هایش را رها نمیکنم.

 

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۸ ، ۱۸:۰۶
علی علوی

سال 1379

بابام ورشکست شده بود افسردگی گرفته بود افتاده بود تو خونه .

طلبکارا زنگ میزدن و اوضاع خونه خیلی به هم ریخته بود .

من سوم دبستان بودم .

این از تلخ ترین خاطرات زندگیه منه ...

مامانم کلی زیر قالی ها رو گشت یه 200 تومنی بهم داد که برم نون بخرم .

من توی راه اون پول رو گم کردم ، ساعت مثلا 10 صبح از خونه رفته بودم بیرون که پول گم شد .

وقتی برگشتم خونه آفتاب رفته بود و من همچنان دنبال پول ِ نون ِ خونه میگشتم و پیدا هم نشد ،دست خالی برگشتم. کل پولی که تو خونه بود رو گم کردم .

امروز تو کشو مغازه یه 200 تومنی پیدا کردم !!!

 

پ ن  :

یک دویست تومنیه ناقابل

یا دو هزار ریال

یا پول ِ نان یک خانواده ی ورشکسته ی پنج نفره.

۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۰۳
علی علوی

تو وبلاگ یه بنده خدایی نوشته بود که بدترین نوع وبلاگ نویسی ، نوشتن روزمرگی هاست .در صورتی که نه !!! روزمرگی های بعضی ها ممکنه پر از درس زندگی و پر از تجربه های ناب باشه و قرار نیست همه پست های یک وبلاگ رو نوشته های ثقیل با مفاهیم سخت باشه.

 

طلا و مس رو دیدید ؟ یکی از بهترین فیلمای تاریخه . یه نکته جالب داره که اکثرا شاید بهش توجه نکنن .

روزی که استاد درس اخلاق بسیار مشهوری میاد حوزه برای تدریس اون طلبه ی جوون خوشحال بود که میخواد بره سر کلاس های این استاد بشینه ولی از همون روز مریضی خانومش شروع میشه . خلاصه در تمام روزهایی که همکلاسیهای ایشون سر کلاس تئوری درس بودن ایشون به صورت عملی به خانومش میرسید و سخت کار میکرد ... جلسه ی آخر وقتی اومد پشت در کلاس استاد داشت جمع بندی میکرد و نصایح آخر و از این حرفا ... تو همون حسی که همه دارند باز هم به تئوری های اخلاقی گوش میدن این طلبه ی زجر دیده همینطوری که دم در نشسته کفش های بقیه ی طلبه ها رو جفت میکنه و این یعنی ایشون درس اخلاق رو تو مدت مریضی خانومش به صورت عملی یاد گرفته و این سکانسیه که من هر بار ببینم بغضم میگیره  .

من 6-7 جلسه درس اخلاق آیت الله احدی رو رفتم و خیلی هم دوست داشتم و تاثیر مثبتی روم داشت ولی باید تئوری ها تو عمل پیاده بشن وگرنه بی فایدن .

محرم امسال خانم من دندون درد شدیدی گرفت ( معمولا خانم ها بعد از بارداری دندوناشون خراب میشه) . بچه ی بزرگم رو گذاشتیم خونه مادر خانمم و منم پسرم رو گرفتم تا خانمم بره برای عصب کشی.

من ردیف آخر صندلی های سالن نشسته بودم و پسرم هم تو بغلم خواب بود . یه پدر جوان و لاغر با دو دختر چادری که بزرگتره شاید 14 سالش بود. دیدم خانمش دستش رو لپش بود هی میرفت تو اتاق دکتر هی بر میگشت ، یا دستیاره میاومد میگفت شده 650 تومن میتونی تو دو قسط بدی ؟ خلاصه مشکل مالی داشتن و بحث داشتن که خانمش میگفت ولش کن اصلا درد ندارم .

خرج دندون خانم من یادم نیست بخدا فک کنم 450 شد .

کیف پولم رو در آوردم دیدم یه 300 تومنی نقد همرامه . نمی دونستم چطوری بدم به باباهه ...

اومد بره بیرون با تلفن صحبت کنه صداش کردم و پولو گذاشتم تو دستش . گفتم اگه با این مشکلت حل نمیشه من بقیشو برم کارت بکشم . یه لبخندی زد که آرزو کردم خدایا من زودتر پولدار شم اینقدر کمک کنم که حداقل تو شهرم کسی گرفتار نباشه . هر چی اصرار کرد شماره بهش بدم پولو برگردونه قبول نکردم و فقط گفتم آروم تا دخترات نفهمیدن برو دیگه . خلاصه تو دلم میگفتم قربون خدا برم ، قربون امام حسین (ع) برم ببینم این بابا با پیرن مشکی نشسته ، دندون زنش درد میکنه ... امید دختراش به باباشونه ، تو دلش مثلا بگه یا امام حسین (ع) آبرومو حفظ کن ... بیاد بره بیرون زنگ بزنه یکی رو بزنه شاید بهش پول بدن شاید ندن ... از اون ور خدا تو دل من بندازه که هر چی تو جیبته رو بده این بنده خدا .

دادمش و رفت پذیرش و خانمش رفت تو مطب ... .

 

امیدوارم شاگرد خوبی برای درس اخلاق های استاد احدی باشم .

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۲۰:۳۳
علی علوی

مجرد بودم ، بی پول بودم ، مشکلات زندگی خانوادگی رو داشتیم و هر مشکل دیگه ای که بوده هیچ وقت امید به زندگیم رو از دست ندادم ولی وقتی به دنیایی فکر میکنم که آخرش ظهور امام مهدی (عج ) نیست ، لشکر نا امیدی به فرماندهیه ی سرلشکر تاریکی شیطان بهم حمله میکنه ولی باز همین کلمه ی "انتظار " به تنهایی شکستشون میده . 

زیاد حرف نزنم ...

ما به امید دیدن گل روی حضرت قائم (عج) زنده ایم .

دنیا واقعا واقعا واقعا بیشتر از همیشه داره تو باتلاق فساد فرو میره

 

پ ن :

آقا شما بیا کاری میکنیم کارستون .

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۲:۰۱
علی علوی