من پدر ِخانواده !

خدواند متعال به تنهایی برای بنده اش کافیه .

من پدر ِخانواده !

خدواند متعال به تنهایی برای بنده اش کافیه .

من پدر ِخانواده !

از خداوند متعال چیزی طلبکار نیستم .
هر آنچه هست نشان از رحمت و لطف بی کرانش دارد .

*عکس تزئینی میباشد!

منوی بلاگ

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

سال 1379

بابام ورشکست شده بود افسردگی گرفته بود افتاده بود تو خونه .

طلبکارا زنگ میزدن و اوضاع خونه خیلی به هم ریخته بود .

من سوم دبستان بودم .

این از تلخ ترین خاطرات زندگیه منه ...

مامانم کلی زیر قالی ها رو گشت یه 200 تومنی بهم داد که برم نون بخرم .

من توی راه اون پول رو گم کردم ، ساعت مثلا 10 صبح از خونه رفته بودم بیرون که پول گم شد .

وقتی برگشتم خونه آفتاب رفته بود و من همچنان دنبال پول ِ نون ِ خونه میگشتم و پیدا هم نشد ،دست خالی برگشتم. کل پولی که تو خونه بود رو گم کردم .

امروز تو کشو مغازه یه 200 تومنی پیدا کردم !!!

 

پ ن  :

یک دویست تومنیه ناقابل

یا دو هزار ریال

یا پول ِ نان یک خانواده ی ورشکسته ی پنج نفره.

۷ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۹:۰۳
علی علوی

تو وبلاگ یه بنده خدایی نوشته بود که بدترین نوع وبلاگ نویسی ، نوشتن روزمرگی هاست .در صورتی که نه !!! روزمرگی های بعضی ها ممکنه پر از درس زندگی و پر از تجربه های ناب باشه و قرار نیست همه پست های یک وبلاگ رو نوشته های ثقیل با مفاهیم سخت باشه.

 

طلا و مس رو دیدید ؟ یکی از بهترین فیلمای تاریخه . یه نکته جالب داره که اکثرا شاید بهش توجه نکنن .

روزی که استاد درس اخلاق بسیار مشهوری میاد حوزه برای تدریس اون طلبه ی جوون خوشحال بود که میخواد بره سر کلاس های این استاد بشینه ولی از همون روز مریضی خانومش شروع میشه . خلاصه در تمام روزهایی که همکلاسیهای ایشون سر کلاس تئوری درس بودن ایشون به صورت عملی به خانومش میرسید و سخت کار میکرد ... جلسه ی آخر وقتی اومد پشت در کلاس استاد داشت جمع بندی میکرد و نصایح آخر و از این حرفا ... تو همون حسی که همه دارند باز هم به تئوری های اخلاقی گوش میدن این طلبه ی زجر دیده همینطوری که دم در نشسته کفش های بقیه ی طلبه ها رو جفت میکنه و این یعنی ایشون درس اخلاق رو تو مدت مریضی خانومش به صورت عملی یاد گرفته و این سکانسیه که من هر بار ببینم بغضم میگیره  .

من 6-7 جلسه درس اخلاق آیت الله احدی رو رفتم و خیلی هم دوست داشتم و تاثیر مثبتی روم داشت ولی باید تئوری ها تو عمل پیاده بشن وگرنه بی فایدن .

محرم امسال خانم من دندون درد شدیدی گرفت ( معمولا خانم ها بعد از بارداری دندوناشون خراب میشه) . بچه ی بزرگم رو گذاشتیم خونه مادر خانمم و منم پسرم رو گرفتم تا خانمم بره برای عصب کشی.

من ردیف آخر صندلی های سالن نشسته بودم و پسرم هم تو بغلم خواب بود . یه پدر جوان و لاغر با دو دختر چادری که بزرگتره شاید 14 سالش بود. دیدم خانمش دستش رو لپش بود هی میرفت تو اتاق دکتر هی بر میگشت ، یا دستیاره میاومد میگفت شده 650 تومن میتونی تو دو قسط بدی ؟ خلاصه مشکل مالی داشتن و بحث داشتن که خانمش میگفت ولش کن اصلا درد ندارم .

خرج دندون خانم من یادم نیست بخدا فک کنم 450 شد .

کیف پولم رو در آوردم دیدم یه 300 تومنی نقد همرامه . نمی دونستم چطوری بدم به باباهه ...

اومد بره بیرون با تلفن صحبت کنه صداش کردم و پولو گذاشتم تو دستش . گفتم اگه با این مشکلت حل نمیشه من بقیشو برم کارت بکشم . یه لبخندی زد که آرزو کردم خدایا من زودتر پولدار شم اینقدر کمک کنم که حداقل تو شهرم کسی گرفتار نباشه . هر چی اصرار کرد شماره بهش بدم پولو برگردونه قبول نکردم و فقط گفتم آروم تا دخترات نفهمیدن برو دیگه . خلاصه تو دلم میگفتم قربون خدا برم ، قربون امام حسین (ع) برم ببینم این بابا با پیرن مشکی نشسته ، دندون زنش درد میکنه ... امید دختراش به باباشونه ، تو دلش مثلا بگه یا امام حسین (ع) آبرومو حفظ کن ... بیاد بره بیرون زنگ بزنه یکی رو بزنه شاید بهش پول بدن شاید ندن ... از اون ور خدا تو دل من بندازه که هر چی تو جیبته رو بده این بنده خدا .

دادمش و رفت پذیرش و خانمش رفت تو مطب ... .

 

امیدوارم شاگرد خوبی برای درس اخلاق های استاد احدی باشم .

۵ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۸ ، ۲۰:۳۳
علی علوی

مجرد بودم ، بی پول بودم ، مشکلات زندگی خانوادگی رو داشتیم و هر مشکل دیگه ای که بوده هیچ وقت امید به زندگیم رو از دست ندادم ولی وقتی به دنیایی فکر میکنم که آخرش ظهور امام مهدی (عج ) نیست ، لشکر نا امیدی به فرماندهیه ی سرلشکر تاریکی شیطان بهم حمله میکنه ولی باز همین کلمه ی "انتظار " به تنهایی شکستشون میده . 

زیاد حرف نزنم ...

ما به امید دیدن گل روی حضرت قائم (عج) زنده ایم .

دنیا واقعا واقعا واقعا بیشتر از همیشه داره تو باتلاق فساد فرو میره

 

پ ن :

آقا شما بیا کاری میکنیم کارستون .

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۸ ، ۱۲:۰۱
علی علوی

چند روز پیش دوتا از کارمندای یکی از بانکا اومدن و غذا سفارش دادن برای نیم ساعت بعد که قرار بود رئیسشون با دوتا از کسایی که تو استان رتبه بالایی داشتن بیان رستوران . خب گفتن سه نفرن شما سه تا ماست موسیر ، سه تا ماست خیار و سه تا زیتون و سه تا زیتون پرورده و سه تا سالاد فصل و سه تا سالاد شیرازی بزار !!!! گفتم باشه !

وقتی کارمندا رفتن اونا اومدن من فقط سه تا سالاد فصل گذاشتم و غذاشون که دوتا ماهی و یه میگو بود . به گفته کارمنده پیش میرفتم تمام سفره دست نخورده بر میگشت و شاید وسوسه ی شیطون باعث بشه آدم فقط به سود مفتی که نصیبش میشه فکر کنه ولی کور خونده سود مفتی که از اسراف و بریز و بپاش بیت المال باشه از گلوی ما پایین نمیره . 

 

بارها شده مثلا یه زوج جوان میان و غذایی که سفارش میدن بیشتر از چیزیه که به نظر من میخورن . بهشون میگم غذای ما زیاده به نظرم مثلا این یه پرس رو کم کنین . یا سالادهایی که میزنیم واقعا زیاده بارها شده از سفارش مشتری خودم کمش کردم . اولویت من اینه که اسراف نشه .

مهمون های دولتی و ادرای که میان و میگن سفره رو سیاه کن من اینکارو نمیکنم تا اونجایی که بتونم .

سود یه چیزیه برکت هم یه چیزیه . سودی که برکت نداشته باشه نکبته !

این موردی بود که گفتم بنویسم شاید تلنگری باشه به دوستان رستوران دار .

 

پ ن :

فرداش یکی دیگه از کارمندای همون بانک اومد دوتا ماهی و میگو گرفت برای خونشون و گفت رئیسمون همینطوری داره از غذای شما تعریف میکنه و جواب همیشگی من به تعریف مشتری : خدا رو شکر راضی بودن .

 

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۱:۵۵
علی علوی